حميد روحاني طي نامهاي در پاسخ به واكنش هاشمي رفسنجاني درباره افشاگريهاي اخير، نوشت: اين نخستينبار نيست كه جنابعالي براي به زير سؤال بردن كساني كه به نقد از كار و كردار شما برخاستهاند به اتهام زني روي ميآوريد و تلاش ميكنيد كه زبانها را ببنديد و قلمها را بشكنيد.
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از روابط عمومي بنياد تاريخ پژوهي ايران معاصر، حجتالاسلام سيد حميد روحاني در پاسخ به اظهارات آيت الله هاشمي رفسنجاني نامهاي را منتشر كرده كه متن كامل آن بدين شرح است:
حجتالاسلام و المسلمين جناب آقاي حاج شيخ اكبر هاشمي رفسنجاني
با سلام
نامه منتسب به دفتر جنابعالي را، پيش از آنكه به دستم برسد در برخي از روزنامههاي گمنام، مطالعه كردم. از آنجا كه ميدانم اين نامه اگر به قلم جنابعالي نباشد، بيترديد زير نظر شما نگارش يافته است، رخصت ميخواهم پاسخ را خطاب به شما بنگارم و پيش از پرداختن به پاسخ، بايد عرض كنم اي كاش شرايط به گونهاي بود كه ميتوانستم در برابر اين نامه سكوت ميكردم و آن را بيپاسخ ميگذاشتم تا به جريانهاي اختلاف برانگيز كشيده نشوم اما چه كنم كه سكوت من مايه گستاخي بيشتر دشمنان ميشود و آنان را بيش از پيش جريتر ميكند و به انقلاب، اسلام، امام و رهبر مظلوم و مقاوم ملت ايران آسيب ميرساند و چه بسا تاريخ را نيز خدشهدار سازد و ناحق را حق بنماياند و حق را باطل جلوه دهد. درباره اين نامه و برخي از مطالب آن يادآوري نكاتي بايسته است:
1ـ انتظار اين بود كه در پاسخ مطالب و مسائلي كه در سخنراني اينجانب در شهرستان خمين آمده است، به موضوعاتي ميپرداختيد كه جنبه اصولي و ريشهاي دارد و روشن شدن آن ميتواند در ديدگاه و داوري ملت ايران نسبت به جنابعالي تأثير بسزايي داشته باشد. در سخنراني اينجانب در مورد نامه سرگشاده سركار عالي به مقام معظم رهبري (اطال الله عمره) به اين نكته اشاره شده است كه "تمام مصيبتهايي كه در جريان انتخابات و پس از انتخابات بر سر اين كشور آمد از آن نامه سرگشاده بود كه آتش نفاق و اختلاف را روشن كرد و نسل جوان و مردم را به جان هم انداخت. " در آن سخنراني به برخي از تحريفگريهايي كه در كتاب خاطرات آنجناب به چشم ميخورد نيز اشاره شده است. بيترديد آن نادرستيها در كتاب خاطرات شما مايه تاسف و نگراني "قاطبه دلسوزان انقلاب اسلامي " و علاقهمندان به حضرت امام (سلام الله عليه) ميباشد و اين دغدغه را ايجاد ميكند كه "هنوز بيش از سي سال از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته است " مبادا "منافع زودگذر باندي "، شخصي و دنيوي، دانسته و ندانسته مايه دستبرد به واقعيتهاي تاريخي شود و اعتبار خاطرهنگاري و تاريخنويسي را به زير سؤال برد. هر چند طي سالهاي گذشته بسياري از كتابهايي كه به نام "خاطرات " و تاريخ انقلاب به بازار آمده ـ و ميآيد ـ آكنده از خطا و اشتباه و بعضاً دروغ و تحريف و وارونهنويسي و خلافگويي ميباشد و بار ديگر ژرفنگري و آيندهبيني رهبر كبير انقلاب اسلامي، امام عزيز را نمايان ميسازد كه هنوز انقلاب اسلامي به پيروزي نــرسيده بود هشدار داد:
"... لازم است براي بيداري نسلهاي آينده و جلوگيري از غلطنويسي مغرضان، نويسندگــان متعهد با دقت تمام به بررسي دقيق تاريخ اين نهضت اسلامي بپردازند ... ما كه هنوز در قيد حيات هستيم و مسائل جاري ايران را كه در پيش چشم همه ما به روشني اتفاق افتاده است دنبال ميكنيم، فرصتطلبان و منفعتپيشگاني را ميبينيم كه با قلم و بيان و بدون هراس از هر گونه رسوايي، مسائل ديني و نهضت اسلامي را برخلاف واقع جلوه ميدهند ... و شكي نيست كه اين نوشتجات بياساس به اسم تاريخ در نسلهاي آينده آثار ناگواري دارد ... امروز قلمهاي مسموم درصدد تحريف واقعيات هستند، بايد نويسندگان امين اين قلمها را بشكنند ... " ( صحيفه امام، ج 3، ص 434 )
جنابعالي به جاي پاسخگويي به پرسشها، شبههها و نگرانيهايي كه نامه سرگشاده و خاطرهنويسيهاي بعضاً ناآراسته شما در ميان مردم پديد آورده است، روي برخي مسائل ناچيز انگشت گذاشتهايد و از اينكه در سخنان من آمده است: "در انتخابات رياست جمهوري نهم با سر و مغز زمين خورده " خــرده گرفتهايد كه قبول دارم بايد از جمله مناسبتري استفاده ميشد، مانند شكست خورد و يا به تعبير فوتباليستها "قدرت را به حريف واگذار كرد "! و... در هر صورت از اين بابت پوزش ميخواهم ليكن اين نكته را نتوان ناديده گرفت كه با "سابقه ذهني جامعه از حجتالاسلام " هـاشمي بهرماني، به عنوان "يار امام و رهبري " برازنده و ارزنده نباشد به گونهاي موضعگيري كند كه در ميان مردم چنين وانمود شود كه به ولايت و رهبري پشت كــرده و در صف نامحرمان ايستاده است. آن نامه سرگشاده با آن اولتيماتوم سخيف:
سرچشمه شايد گرفتن به بيل چوپر شد نشايد گرفتن به پيل
اگر از سوي تكنوكراتها و ليبرالهاي معاند و مغرض (كه امروز به دروغ سنگ آقــاي هاشمي را به سينه ميزنند) و اپوزوسيون نظام، منتشر ميشد ، هضم آن براي دوستان و دوستداران انقلاب آسان بود، اما بالا زدن آستين همت توسط بعضي براي برآورده كردن آرزوي محال دور كردن مردم از ولايت و اعلان جنگ نيمهرسمي به مقام معظم رهبري، از سوي كساني كه داعيه "ارادت به شخصيت حقوقي و حقيقي ولايت " دارند "از تناقضهاي عجيب و غريب روزگار است " !
2ـ شما در نامه خود به "ذوقزدگي بعضي از خبرگزاريها و روزنامههاي ريز و درشت " از سخنان من اشاره كرده و آن را به اصطلاح ملاك نادرستي آن سخنان دانسته ايد !!؟ بايد دانست " ذوق زدگي " يا استقبال از گفتار من از سوي برخي از نيروهاي خودي شگفتآور و ناروا نيست ليكن "ذوق زدگي " رسانههاي غربي و سازمانهاي جاسوسي بينالمللي و محافل صهيونيستي و قدرتهاي استكباري از نامه و سخنرانيهاي سرگشاده جنابعالي زنگ خطر را به صدا درميآورد؛ آيا ميدانيد نامه سرگشاده شما چه خون جگري براي دلسوزان انقلاب و رهروان راستين راه امام به همراه داشت و اشكهايشان را جاري ساخت؟ آيا ميدانيد دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي از آن نامه سرگشاده چه شاديها كردند و چه سر و صداهايي در دنيا بر پا كردند و چه تبليغات زهرآگين و ناهنجاري بر ضد مقام معظم رهبري به راه انداختند ؟!
آقاي هاشمي !
"باور اين جمله به نقل از شما در رسانهها سخت است " كه: " جمهوري اسلامي حمايت مردم را از دست داده است "!! (گاردين سايت بي بي سي، 27 / تيرماه / 88 ) آيا ميدانيد كه استكبار جهاني و در رأس آن شيطان بزرگ اگر روزي اين دروغ را باور كنند كه "جمهوري اسلامي حمايت مردم را از دست داده است " در يورش به ايران درنگ نميكنند ؟ آيا اين گونه سياهنماييها آب به آسياب دشمن نميريزد؟ و دشمن را به طمع نمياندازد؟
3ـ نوشتهايد "... به خـاطر دستمالي، قيصريه را به آتش نكشيد "!!؟ كاش توضيح ميداديد كه منظورتان از "دستمالي " كه به خــاطــر آن ممكن است "قيصريه را به آتش بكشم " چــه ميباشد؟ شما خوب مي دانيد كه من در درازاي 30 سال كه از انقلاب اسلامي ميگذرد ، به رغم اينكه زمينه به دست آوردن پست و مقـــام براي من فراهم بود، هيچ مسئوليتي نپذيرفتم و دنبال قدرت ندويدم؛ من نيز ميتوانستم وكيل، وزير، سفير و ... شوم ليكن اين كار را نكردم چون مسئوليتي مقدستر ، ارزشمندتر و مهمتر بر دوش دارم؛ رسالت مقدس تدوين تاريخ، رويارويي با تحريفگريها و پاسداري از خط امام، بزرگترين مسئوليتي است كه بر دوش من سنگيني ميكند كه انجام آن را با سخت كوشي، پايداري و استواري دنبال ميكنم. من بــراي اينكه به مجلس شوراي اسلامي راه يابم و مثلاً رئيس مجلس شوم به آب و آتش نــزدم، من بــراي اينكه رئيس جمهور شوم، گريه نكردم و صحنه ساختگي تدارك نديدم و مشتي بازيگر و هنرپيشه را گـرد نياوردم تا هنرنمايي كنم و صحنههايي دور از شأن يك روحاني باسابقه خلق كنم. من بر سر دنيا و مشتهيات دنيوي با كسي سرجنگ ندارم؛ مركز اسناد انقلاب اسلامي با اينكه حاصل عمرم بود و جوانيم را روي آن گذاشته بودم، آن گاه كه به راه ناصواب رفت براي اينكه "به خاطر دستمالي قيصريه را به آتش نكشم " از حق خود چشم پوشيدم و بي سر و صدا از آن جدا شدم و دوري گزيدم و "عطاي آن را به لقايش بخشيدم "؛ من براي اينكه وامدار هيچ گروه، مقام و شخصي نباشم با زندگي طلبگي ساختم، سادهزيستي پيشه كردم، و افتخار ميكنم كه سنگي روي سنگ نگذاشتم و سرمايهاي نيندوختم. من برآنم كه دريابم نظـر جنابعالي از اينكه "به خاطر دستمالي قيصريه را به آتش نكشيد " چه ميباشد و اين "دستمال " ناقابل چيست كه من از آن بيخبر و بيگانهام.
اگر دفاع از كيان روحانيت، خط امام و رهبري و پاسداري از آرمانهاي انقلاب اسلامي و رويارويي با تحريفگريهـا و دروغپردازيها از ديد جنابعالي "دستمالي " است كه نبايستي "به خاطر آن قيصريه را به آتش كشيد " بايد بگويم زهي تأسف.
"اين تأسف موقعي عميقتر ميشود كه بدون عبرت گرفتن از حـوادث دو قرن اخير، به ويژه حوادث پس از مشروطه، به عنوان يك فرد روحاني، خواسته يا ناخواسته توطئه شوم اسلامستيزي و ولايتگريزي و القاي اتهام به رهبري را در يك نامه "كاملاً احساسي " و غرضمندانه "تسهيل نماييد "!
4ـ جنابعالي در اين نامه از پروژه "هاشمي ستيزي " و "روحانيت ستيزي " خبر دادهايد و اين دو جريان را به هم ارتباط دادهايد؛ انگار هر گونه خردهگيري و انتقاد از جناب هاشمي مساوي با "روحانيتستيزي است "!!؛ اولاً بايسته است توضيح ميداديد كه آقاي هـاشمي رفسنجاني امروز چه ويژگيها و برجستگيهايي دارند كه دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي از آن احساس خطر ميكنند كه به "هاشمي ستيزي " برخاستهاند؟! آيا به نظر جنابعالي همانگونه كه دشمن از خط امام وحشت دارد و دير زمانيست توطئه امامزدايي را در دست اقدام دارد، امروز از خط هاشمي رفسنجاني نيز انديشناك است و بر آن است كه آن خط خطرناك براي جهانخــواران را از ميان ببرد؟ راستي اين "خط برجسته و آراسته هاشمي " چرا و چگونه تا اين پايه ناديدني و پنهان است كه ملت ايران به رغم رشد و آگاهي والا نتوانستهاند به آن پي ببرند، و تنها استكبار جهاني و دشمنان درونمرزي و برونمرزي اسلام از آن آگــاهي يافتهاند؟! در خور نگرش است كه امروز قلم به مزداني كه با امام و آرمانهاي انقلاب اسلامي سر ناسازگاري دارند و بر آنند خط و راه و انديشه امام را به موزه تاريخ بسپارند، از خطـر "هاشمي ستيزي " اظهار نگراني مي كنند و هشدار مي دهند؟!
ثانياً ميدانيم و ميدانيد كه جامعه روحانيت و پايههاي استوار آن هيچ گاه وابسته به فرد نيست؛ رفتن يك فـرد يا سقوط فرد ديگر نميتواند اركان روحانيت را متزلزل سازد، چنانكه سقوط آقاي سيد كاظم شريعتمداري با آن دبدبه و كبكبه و بيرون رفتن آقاي منتظري از صف طلايهداران انقلاب اسلامي با آن پيشينه درخشان و انقلابي، نتوانست به كيان روحانيت آسيب برساند و زمينه را براي توطئه "روحانيتستيزي " هموار سازد . اگر بنا بود اساس روحانيت وابسته به فرد باشد، بيترديد تاكنون اركان جامعه روحانيت فرو پاشيده و از ميان رفته بود و آثاري از آن نمانده بود تا تداوم آن به وجود آقاي هاشمي بستگي داشته باشد.
ثالثاً آنچه امروز مايه دغدغه و نگراني جنابعالي شده است، اينجانب از زمانهاي دور آن را دريافته و خطر آن را طي مصاحبهاي به شكل غير مستقيم به شما گوشزد كردم، و طي مصاحبهاي با خبرنگار جهاننيوز در تاريخ 17/شهريور/1386 يادآور شدم:
... اميدوارم كه آقاي هاشمي نسبت به اطرافيان خودشان مقداري هوشيار باشند كه عوامل مرموز باعث ايجاد مشكل براي ايشان نشوند... آنچه مايه نگراني است، اين است كه شخصيتهاي روحاني ما بر اثر يك سلسله موضعگيريهاي نابجا و ادعاهاي ناروا و اغراقآميز به زير سؤال بروند و زحمات طولاني آنها در مبارزه به هدر برود.
رابعاً اين اعمال و رفتار و گفتار و كـردار شخصيتها و چهرههاست كه مايه سقوط يا صعود آنان ميشود. اين سناريوي زننده و فيلم انتخاباتي شكننده جناب هاشمي رفسنجاني با كارگرداني سازنده فيلم مارمولك است كه زمينة هاشميستيزي را هموار ميكند. اين كارهاي سؤالبرانگيز آقازادهها و نورچشميها، به ويژه كردار نامناسب و زننده صبيه جناب آقاي هاشمي است كه مايه بيآبرويي و بياعتباري ايشان در ميان جامعه ميشود.
بزرگترين خطر براي انسان آن است كه به دست خود زمينه سقوط خود را فراهم كند ليكن نتواند دريابد كه مشكل كار كجاست و چه عواملي مايه آسيبپذيري او شده است و ديگران را مقصر ببيند. بايد دانست مردم امروز با نسلهاي گذشته تفاوت كلي دارند؛ مردم امروز رشد يافته، آزموده، ورزيده، سياستمدار، آدمشناس و آگاه و دانا ميباشند و بيراههپوييها، كژانديشيها و نامردميها را به درستي در مييابند و بر نميتابند؛ از اين رو، سره را از ناسره به خوبي باز ميشناسند و در برابر ناراستيها و بيمبالاتي ها بيدرنگ موضع ميگيرند و دست رد بر سينه نامحرمان مي زنند. اين روزها اينجا و آنجا زمزمههايي شنيده مي شود كه بله؛ "دستهايي در كار است كه ياران امام را از صحنه حذف كند و به ياران امام اهانت ميشود " بايد دانست آنهايي كه به راستي در خط اماماند و راه امام را دنبال ميكنند در دل و جان مردم جا دارند. ملت ايران همانگونه كه به امام عشق ميورزند، ياران امام را نيز با دل و جـان ارج مينهند ليكن برخي از ياران نايار "سربازان متمردياند " كه سنگر را رها كرده از صحنه گريختهاند و يا به سنگر عناصر ضد انقلاب پناه بردهاند. مردم به آن دسته از سستعناصري كه تاب مقاومت ندارند و از تداوم راه خسته شده و بيراهه گزيدهاند، به چشم دشمنان امام و انقلاب مينگرند و آنان را از دشمنان برونمرزي و استكبار جهاني، براي كشور و ملت خطرناكتر ميدانند. ملت ايران به درستي دريافتهاند كه امروز، خطري كه انقلاب اسلامي را تهديد ميكند از امريكا نيست؛ "آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند " امروز خطر از ناحيه كساني است كه داعيه خط امامي دارند، ليكن شهوت مقام آنان را كور كرده است و "براي دستمالي قيصريه را به آتش ميكشند "! و يا با ادعاي خط امام و يار امام به شيوهاي منافقانه انديشههاي ليبراليستي را ترويج ميكنند؛ از "تشنجزدايي "! دم ميزنند، از "عرف بينالمللي " سخن ميگويند، با كساني كه شعار "نه غزه، نه لبنان " ميدهند هممسيرند و از حمايت صهيونيستها، سلطنتطلبان، منافقان، عوامل امريكا و انگليس برخوردارند و به آن ميبالند. خطر جدي و ريشهاي براي اسلام، انقلاب و استقلال ايران اين فرصتطلباني هستند كه نان را به نرخ روز ميخورند، "ابنالوقتند "؛ يك روز عليه آقاي منتظري نامه سرگشاده مينويسند و روز ديگر نه تنها راه و كار او را خود تكرار ميكنند، بلكه سر در آستانه او مي سايند؛ اين كسان را نميتوان با دستاويز يار امام تقديس كرد. ملت روشنضمير ايران، مانند برخي از فرقههاي اسلامي نيستند كه بر اين باور باشند كه "صحابه " و كساني كه روزگاري را با پيامبر اكرم (ص) گذراندهاند، از هرگونه لغزش و خطا مصوناند و به هر كار ناشايستي دست بزنند، نبايد مورد طعن و نقد قــرار گيرند. امروز برخي كژانديشان و بيراههپويان بر اين باورند كساني كه روزي و روزگاري در كنار امام زيسته و يا با امام ديدارها و گفت وگوهايي داشتهاند و از ياران امام به شمار ميروند ، به اصطلاح معروف از هفت دولت آزادند؛ هر جا بروند و هر كاري بكنند چون زماني در خدمت امام بوده و از ياران امام شمرده ميشدهاند، شايسته نيست كه مورد اعتراض و خردهگيري قرار بگيرند؛ اين ديد با مكتب تشيع همخواني ندارد . پيروان علي(ع) و در واقع پيروان اسلام ناب محمدي(ص) تنها به پيشينه افراد براي داوري بسنده نميكنند و موضع روز آنان را نيز مورد نظر قرار ميدهند و آنچه امام اعلام كرد: "ميزان، حال فعلي افراد است " سخن برحق و برجستهاي است كه ريشه در مكتب اسلام راستين و مكتب تشيع دارد كه نبايستي از آن غفلت كرد. بنابراين، كساني كه امروز مورد حمله، طعنه، خشم و نفرت مردم قرار دارند ياران از راه برگشتهاند، نه پاكباختگان وفادار و پيروان راستين راه امام كه پيوسته با مردماند، با مردم حركت ميكنند، صف خود را از مردم جدا نميكنند و خود را وامدار مردم ميدانند و شيفتگان خدمتاند نه تشنگان قدرت.
5ـ نوشتهايد كه داستان حمايت شما از منافقان در دوران مبارزه را من كشف نكردهام و شما آن را خيلي مفصلتر در خـاطرات خود آوردهايد . اينجانب هيچگاه ادعــا نكردم كه پديدهاي را كشف كرده و ناگفتهاي را يافته و بازگو كردهام و نيز هيچگاه بر آن نيستم كه جنابعالي را به سبب حمايت از منافقان در آن روز و روزگار، خداي نخواسته مورد شماتت، سرزنش و نكوهش قـرار دهم. اين واقعيت به درستي روشن و آشكار است كه بسياري از روحانيان، از روي ساده انديشي، زود باوري، سهلانگاري و احساسات آني، فريب اين گروهك مكار و فريبكار را خوردند و به ياري آنان شتافتند، ليكن نكته اين است كه جنابعالي با اين اشتباه آشكار كه در زندگي سياسي خود داريد، چگونه خود را در حد امام مينمايانيد؟! امام را در جريان بنيصدر به زير سؤال ميبريد و ادعا ميكنيد كه امام به سبب اينكه در جامعه حضور نداشت از ماهيت بنيصدر آگاهي نيافت و جنابعالي چون در ميان مردم بوديد و در اجتماع حضور فيزيكي داشتيد، بني صدر را به درستي شناخته بوديد و خطر او را دريافته بوديد ليكن امام خطر را برنميتافت! و از بنيصدر حمايت مي كرد و سرانجام دريافت كه نظر شما درست و مطابق با واقع است! و ...
جنابعالي اگر به راستي اين ادعا را باور داريد كه امام به سبب اينكه در اجتماع حضور نداشت، بنيصدر را به درستي نشناخته بود و به ماهيت او پي نبرده بود، بايد عرض كنم كه هنوز امام را نشناختهايد؛ البته امام در دوران زندگي پرافتخار خويش آن گونه كه بايد و شايد شناخته نشد؛ امروز نيز شناخته نشده است. بيترديد آيندگان بهتر مي توانند دريابند كه آن مرد خدا نابغه دهر بوده است و در كياست، و مديريت مسئولان و ياران در تاريخ كمتر همسان و همانندي داشته است. امام براي شناخت اشخاص و گروهها به حضور فيزيكي در اجتماع نيازي نداشت، اگر جز اين بود، امام هيچگاه نميتوانست در دوران زيستن در نجف اشرف نهضت اسلامي ايران را رهبري كند و از هـرگونه لغزش و خطايي دور بماند. امام با اينكه در ايران نبود و با بنيانگذاران و سردمداران سازمان منافقان از نزديك آشنا نبود، تنها با چند جلسه ديدار و گفت و گو با نمايندگان آن سازمان توانست آنان را بشناسد و به ماهيت منافقانه آنان پي ببرد ، ليكن جنابعالي و ديگر روحانياني كه با همه نيرو و توان به حمايت از سازمان برخاسته بودند، به اصطلاح در ميان جامعه بوديد و زمانهاي طولاني با اعضا و بنيانگذاران آن سازمان سرو كار داشتيد و با وجود اين نتوانستيد آنان را به درستي بشناسيد و فريب آنان را نخوريد.
در مورد بني صدر، حمايت امام از او، نه براي اين بود كه از ماهيت او شناخت نداشت و به او ايمان داشت. امام، بني صدر را پيش از آنكه براي رياست جمهوري كانديد شود شناخته بود و نسبت به او ذهنيت منفي داشت؛ از اين رو، چنانكه نامبرده در خاطرات خود آورده است، آن گاه كه آمادگي خود را براي نامزدي رياست جمهوري با امام در ميان گـذاشت، پاسخ منفي شنيد. امام با صراحت به او گوشزد كرد كه صلاحيت براي رياست جمهوري نظام اسلامي را ندارد، ليكن حمايت امام از او در دوران رياست جمهوري او احترام به رأي مردم بود. امام مانند بسياري از سياستبازان نبود كه تا روزي كه به مقام و منصب نرسيدهاند فراوان از مردم دم ميزنند، ليكن آن گاه كه به قدرت ميرسند مردم را فراموش ميكنند و رأي و نظر مردم را ناديده ميگيرند. بنيصدر از يازده ميليون رأي برخوردار بود. شما انتظار داشتيد كه امام از قدرت و موقعيت خود استفاده كند و بنيصدر را با ناديده گرفتن رأي مردم كنار بزند، ليكن امام بر خود وظيفه ميدانست كه رأي ملت را پاس بدارد و به نظر مردم احترام بگذارد و از رئيس جمهور منتخب مردم حمايت كند، تا مردم خود او را بشناسند و رأي خود را از او پس بگيرند. تفاوت يك رهبر مردمي با انسانهايي كه هنوز دچار منيت هستند در همين نكته باريكتر ز مو نهفته است كه آنــان در مسند قدرت كمتر به مردم ميانديشند، ليكن آن رهبري كه به ملتش عشق مي ورزد، پا به پاي مردم حركت مي كند و از آنان فاصله نميگيرد.
6ـ نوشتهايد: "... آن زمان بسياري از پيشگامان مبارزه (جز معدودي) از آنها [منافقين]، حمايت ميكردند (حتي خود شما)! چنانكه پيشتر اشاره كردم بسياري از مبارزان روحاني به سبب سطحينگري، سادهانديشي و سهلانگاري، فريب اين گروهك و سردمداران آن را خوردند و به حمايت از آنان برخاستند و شايد خفقان حاكم فرصت كنكاش و جستار درباره اين گروهك مكار را نيز به آنان نميداد ليكن در اين ميان آنچه تأسف را افزون ميسازد اين است كه اين پيشگامان مبارزه، رهبري عارف و دانا و حكيمي فــرزانه و توانا ، همانند حضرت امام (سلام الله عليه) را پيش روي خود داشتند و ميتوانستند با بهرهگيري از ديدگاهها، رهنمودها و رهبريهاي حكيمانه او به چنين ورطه خطرناكي نيفتند و آلت دست منافقان قرار نگيرند؛ ليكن با وجود اين به بيراهه رفتند و "ديدند سزاي خويش ". اين جـريان نشان از اين واقعيت دارد كه بسياري از روحانيان و به گفته جنابعالي "پيشگامان مبارزه " از آن دوران و زمان به اصل ولايت فقيه پايبند نبودند و رهبري امام را بر نميتافتند و شايد برخـي از آنان خود را از امام داناتر، سياستمدارتر، مدير و مدبرتر ميپنداشتند! و امروز نيز ميپندارند! (چنانكه از خاطره نويسي هاي آنان بر مي آيد.)
اينكه اشاره كرديد كه "حتي خود شما " ! بايد بگويم اينجانب به رغم گرايش به حركت مسلحانه و علاقه باطني به گروههايي كه به عمليات پارتيزاني دست ميزدند ، روي تع?