.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
سلام بابا منم علی کوچکت حالا مرد خانه‌ات هستم
سلام بابا منم علی کوچکت حالا مرد خانه‌ات هستم

شمال نیوز: سلام بابا ! منم ! علي کوچکت ..همان که با رفتنت بيقرارش کردي و بي تاب ..! همان که با تب اش تب مي کردي و با لبخندش جان مي گرفتي .. همان که تا دهان بازکرد "يا علي" يادش دادي و ... حالا من مرد خانه‌ات هستم.
به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از مازندران در پی شهادت شهید مدافع حرم محسن رجبی و برگشت پیکرپاکشان به کشور محدثه رجبی از نویسندگان مازندران دلنوشته ای از زبان فزرند این شهید به نگارش درآورده که بدون تصرف در ذیل نقل شده است.


به نام خدا

براي بهترين باباي دنيا !!!

سلام بابا !
منم ! علي کوچکت ..

همان که با رفتنت بيقرارش کردي و بي تاب ..!


همان که با تب اش تب مي کردي و با لبخندش جان مي گرفتي ..


همان که تا دهان بازکرد "يا علي" يادش دادي و ...!


از آخرين بوسه ات به پيشاني ام مدت ها مي گذرد بابا !!


از آخرين ديدار ..!


از آخرين نوازش ..!


و آغوش گرمت که برايم امن ترين جاي دنيا بود !!


بهانه گيرت که مي شوم و غصه دار ، مامان جاي تو نوازشم مي کند .


بي تابي هايم را به جان مي خرد و مي گويد :


"بابا ! در نبودش هم با توست علي جان !"


براي آرام کردن من حتي دلتنگي هاي خودش را از ياد برده است !


چقدر تو را کم دارم بابا !


در هياهوي بازي هاي کودکانه ام ..!


کنار شيرين زباني هايم براي عمو ...!


و در دل شب هايي که بي تو خوابم نمي برد ..!!


مي بيني بابا محسن !


تمامي ندارد اين لحظه هاي بي توبودن !!!


از روزي که رفتي ، از روزي که "سر " دادي ، عمه به من حساس تر شده است ! قول داده هميشه کنارم بماند .


پا به پاي بهانه گيري هايم براي تو ..!


و همه گاه گاه گريه کردن هايم ..!!


دلتنگت شده ام بابا !


اين روزها بيشتر از هميشه !!


يادش به خير !


محرم که از راه مي رسيد ، اصلا باباي ديگري مي شدي !


همه قلبت غصه بود و غم !!


حتي لحن لالايي هايت هم براي من ، جور ديگري بود ..


پر از بغض پدرانه که درست وسط روضه ، تمام دلت را مي برد سمت گودالي کوچک ، پاي يک خيمه بزرگ ...!


نمي دانم ! شايد از سر حب به شش ماهه ، مرا "علي" نام نهادي که روي زانويت بنشاني ام و زمزمه" يا حسين"
بياموزي ام


بعد از اين همه انتظار چه به موقع خودت را رساندي بابا !


ظهر عاشوراي امسالم چقدر با تن " بي سر تو " تماشايي مي شود ....!! بي نيزه و ني ..!


اين شب ها پا به پاي مامان قدم به محفل عزا مي گذارم و دل به روضه ها مي دهم .


روضه هايي که اول و آخرش فقط به يک واژه ختم مي شود "حسين "(ع)


نامي که هرجا به گوش مي رسد ،" سر "هم شنيده مي شود ..!!


و هر جا که سخن از سر به ميان مي آيد ، تمام آن چه که مي شنوم ، در يک اسم خلاصه مي شود :


"زينب" (س)


زينبي که به عشق دفاع از حريمش از من و مامان گذشتي ..


راستي بابا !


مي گويند که "سر " نداري ..!


نکند نيامدنت براي همين بود ؟!


نکند دلت شور مرا مي زد ؟!


باباي شهيدم ! غصه دل کوچک علي را نخور . من حالا ديگر مرد خانه ات هستم ..!


و تو چه "بي سر "چه با "سر "هميشه باباي مني !!!


ببين در نبودت چه مردي شده ام براي خودم بابا !


اصلا شهادت تو بزرگ ام کرده است !!


آن قدر که پاي تابوت ات سربند "کلنا فداک يا زينب (س)" به پيشاني بستم که بداني من هم فدايي زينبم !!


فدايي تو ..!!


و همه باباهايي که براي علي هاي شان ، براي دو ساله و سه ساله شان "سر "سوغات مي آورند ..!!


حالا ديگر من هم سربازت هستم ! يارت هستم ! علي پرچمدار رکابت هستم !

چقدر با تو حرف دارم ، بعد از اين همه چشم به راهي ..!!

اما نمي دانم چرا دلم مي خواهد فقط تماشايت کنم !!


چه خواستني شدي با اين تن "بي سر "، بابا ..!


اصلا چقدر بابا بودن اين طوري بيشتر به تو مي آيد ..!!


راستي ! باباي بي "سر "را چطور بايد سرود ؟؟!


تو را در دفتر شعرهايم غزل بسرايم يا قطعه ..؟؟!


ويا ترجيع بندي که بند بند تکرار مي شوي و ...!


مي بيني بابا !


چشم هاي تو مرا شاعر کرد ..!!


و "سرت" مرا صبور ..!


که چون غزل سر بريده اي ، بند به بند ، قطعه قطعه بخوانمت !!!


آن گونه که خود وعده داده بودي : سر ما را بريده مي خواهند !!!!


براي بوسيدن "سرت "يک آسمان عطش دارم بابا !!


مانده ام عمه چطور مي خواهد آرام ام کند ..؟؟!!


نمي دانم چگونه بايد وداعت کنم ((بابا محسن ))!!


"سر "که نداري ..!!


دست ات را هم که با خود نياوردي که به دست کوچکم گره بزني !!


لب و دندانت هم که ...!!


حتي موي تو را نسيم بيابان جاي من شانه زد..!


تو بگو بابا !


تو بگو من با اين دست کودکانه ، اين همه حسرت را کجا برم ..؟!


اصلا بيخيال ، باباي خوبم !


همين که بي "سر "و دست اين همه راه ، براي ديدنم آمدي کافيست !!


همين که مرا از سر دلتنگي با پاي کوچکم تا آن غريبستان نکشاندي ، کافيست !!


خوش آمدي باباي مسافرم ! قدم به چشم علي ات گذاشتي ..


چقدر براي داشتنت دليل دارم ..!


اما بدرقه ات مي کنم باباجان !!


ميان همين کوچه پس کوچه هايي که برايت چراغاني کردم ..


حالا از امروز ...!


از همين ساعت و ثانيه ، تو بايد سرو آزاده نقاشي هاي کودکانه ام باشي و سرمشقي براي دفتر مشق ام ...!!


که تا ابد ديکته ات کنم ، براي خودم :


بابا جان داد !


بابا خون داد !


بابا "سر "داد !

سرت قبول باباي بي سرم !!!


ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.207 seconds.