روزنامههاي صبح امروز ايران در سرمقالههاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداختهاند كه برخي از آنها در زير ميآيد.
رسالت
«ميرحسين موسوي و زمان شناسي حضور» عنوان سرمقالهي روزنامهي رسالت به قلم صالح اسكندري است كه در آن ميخوانيد؛ -ميرحسين موسوي يك سرمايه سياسي براي نظام جمهوري اسلامي است كه علي رغم تمام انتقادات وايرادات وارد به وي كوله باري از تجارب مديريتي در كوران سخت دفاع مقدس را به دوش مي كشد. وي كه آخرين نخست وزير جمهوري اسلامي بوده با توجه به پايگاه اجتماعي نوستالژيك خود مي تواند در مقطع زماني مناسب، با طرح شعارها و برنامه هاي جديد ضمن تاليف و تجميع منافع برخي گروههاي سياسي زمينه را براي حضور مجدد خود در معادلات سياسي كشور فراهم كند و احتمالا در آن برهه مورد اقبال عمومي نيز واقع شود.
برخي اعتقاد دارند نوستالژي مثبت راي دهندگان نافي استهلاك منابع بازي هاي سياسي در گذر زمان نيست؛ شهروندان تنها در شرايط ويژه اي حاضرمي شوند براي خاطرات خود بيش از حد معمول هزينه كنند. بزرگنمايي نقاط قوت اين نوستالژي مثبت كه تحت تاثير تحريكات زيردستي شكل مي گيرد نيز آسيب ديگري است كه ممكن است فرد را به يك تحليل اشتباه از اوضاع هدايت كند كه بازتاب واقعيات موجود جامعه نباشد.
اما مشخصا طي چند ماه گذشته احتجاجات و تحليلهاي صحيح و سقيمي، فرايند زمانشناسي حضور ميرحسين موسوي را تحت الشعاع قرار داده و وي را وارد يك بازي زودهنگام انتخاباتي كرده است.
ميرحسين موسوي با شكست سكوت 20 ساله خود در دومين مصاحبه اختصاصي در اين هفته با مجله “توسعه و صنعت” ضمن طرح اين ادعا كه “عده اي شعار عدالت را به ابزاري پوپوليستي براي جذب آرا و قلوب تبديل كرده اند” بي محابا گفته است: “در اين مدت تقريبا تمام كليدواژه هاي عدالت از ادبيات سياسي و اقتصادي ما حذف شده است. بدتر از آنكه ما منابع كمياب كشور را در خدمت اغراض سياسي و اهداف كوتاه مدت به كار گرفته ايم و به اين ترتيب غول فساد را در كشور بيدار كرده ايم.”
اگرچه نفوذ رگه هاي سكولاريستي و ضد عدالت در بدنه مديريتي كشور بخصوص در دهه 70 غير قابل انكار است اما اين جفا در حق نظام و دولتهاي مختلف اعم از اصولگرا و اصلاح طلب است كه در يك نگاه صفر و صدي در آستانه سي امين سال پيروزي انقلاب اسلامي كليه دستاوردها و موفقيتهاي آنها را انكار كرده و نسنجيده مدعي شويم تمام كليدواژه هاي عدالت از ادبيات سياسي و اقتصادي كشور حذف شده است. از طرفي امروز دولتي در راس كار است كه تمام اهتمام و التفات خود را به زنده كردن شعارها و آرمانهاي انقلاب و جراحي رگه هاي سكولاريستي نافذ در نظام معطوف كرده و توزيع ارزشهاي عدالت محور را در سرلوحه عموم فعاليتها و سياستهاي خود قرار داده است. چرا ايشان كه دغدغه پياده سازي اهداف و نظريات حضرت امام خميني(ره) را دارند اين نقاط مثبت را نمي بينند.
از طرفي مسير مطالعه تطبيقي سياستهاي دولت ميرحسين موسوي با ساير دولتها به دليل شرايط ويژه حاكم بر دوران دفاع مقدس هميشه صعب العبور بوده است اما در ماراتن هاي انتخاباتي با توسل به موتورهاي علمي و فكري قوي به وضوح مي توان ميزان موفقيتها و نقصهاي دولت ايشان را در توزيع ارزشهاي عدالت محور به پايش و سنجش درآورد.
سخن آخر اما اينكه سكوت 20 ساله موسوي به طورطبيعي بايد موجد حرفهاي جديدي براي اداره كشور مي شد. وي نمي تواند در محيط زيست گفتماني احمدي نژاد نقش يك هووي ناخواسته را بازي كند. او بايد ضمن زمان شناسي دقيق براي حضورمجدد در معادلات سياسي كشورحرفهاي جديدي را ناظر به گفتمان پيشرفت و عدالت كه گفتمان دهه چهارم انقلاب است مطرح نمايد. تنها در اين صورت است كه وي مي تواند اقبال عمومي را جلب كند.
اعتماد ملي
«صنعت نفت نيازمند سرمايهگذاري بيشتر» عنوان سرمقاله روزنامهي اعتماد ملي است كه در آن ميخوانيد؛ براساس گزارش منابع رسمي و اظهارات مديران ارشد وزارت نفت، در سه سال گذشته تنها 48 ميليارد دلار در صنايع نفت سرمايهگذاري شده است. اين رقم در حالي اعلام شده كه بر اساس پيشبينيهاي اوليه بايد حداقل 90 ميليارد دلار در اين صنعت سرمايهگذاري صورت ميپذيرفت.
تمركز بر اين گزارش و مطالعه اجمالي صنعت نفت ايران اين نگراني را دامن ميزند كه صنعت نفت نيازمند مراقبت و سرمايهگذاري بيشتر و افزونتري است. ايران جزو آن دسته از كشورها است كه وابستگي شديدي به توليد و صادرات نفت و گاز دارد.
هرچند به صورت سنتي توليداتي چون ابريشم، پسته، خاويار، خشكبار، فرش، زعفران و... در سبد صادراتي ايران جا دارد، اما هيچكدام قابل مقايسه با درآمدهاي صنعت نفت نيستند. در اين ميان دردآور است كه اشاره شود ايران به تنهايي با تكيه بر صنعت گردشگري قابليت ابتياع درآمدهاي بيشتر از درآمدهاي نفتي را نيز دارا است. ولي حال كه نه اين امر محقق شده و نه چشمانداز روشني براي آنها متصور ميتوان شد، لذا اشاره به آنها تنها ناراحتكننده خواهد بود.
اما صنعت نفت و گاز ايران داستان متفاوتي دارد. از زمان استخراج نفت در مسجدسليمان تا به امروز تمام بار سنگين اقتصاد دولتي و ملي ايران بر دوش نفت قرار دارد. اين حقيقتي است كه با فشل شدن اين بخش از اقتصاد ايران، موتور پوياي اقتصاد ملي خاموش خواهد شد.
با عنايت به اهميت اين جايگاه مهم در اقتصاد و توسعه ملي ايران است كه در جريان تحريم ايران از سوي قدرتهاي بزرگ در طول 30 سال گذشته، بخش اعظم تحريمها صنعت نفت و گاز ايران را هدف گرفته است. دولت آمريكا در داستان تحريم، تمامي شركتهايي را كه بالغ بر 20 ميليون دلار در صنعت نفت ايران سرمايهگذاري كنند در ليست سياه خود قرار ميدهد. اين سياست نشان ميدهد كه چه ميزان رشد و شكوفايي صنايع نفت و گاز براي استقلال، خودكفايي و پيشرفت ايران اهميت دارد. اما گويا متوليان وزارت نفت خود كمتر به اين مهم توجه دارند. در حالي كه در 3 سال گذشته ما بالاترين سطح درآمد را شاهد بودهايم، متناسب با آن ظرفيت و پتانسيل در بخش نفت سرمايهگذاري صورت نگرفته است. صنعت نفت ايران پير، فرسوده و نيازمند بازسازي و سرمايهگذاري گسترده است.
در حالي كه كشورهايي چون عربستان سعودي، كويت، امارات و قطر در بخشهاي نفت و گاز با سرمايهگذاريهاي تريليون دلاري و بهرهبرداريهاي گسترده در پي اعمال نفوذ بيشتر در اقتصاد هستند، ايران هر روز از حوزه توليد افزونتر نفت و رقابت با حريفان تازه به دوران رسيده باز ميماند. حفظ استقلال، پيشرفت و امكان برابري و رقابت در بازار انرژي جهان نيازمند توجه و تدبير مديريتي و سرمايهگذاري داخلي و جذب سرمايهگذاري خارجي است. بدون اين اهداف از قافله پيشرفت صنعتي و اقتصادي باز خواهيم ماند.
كيهان
«آخرين بار کى وزن کرده ايد؟» عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن مي خوانيد؛ افراط و تفريط-تندروي و کندروي- دو روي يک سکه اند، گرچه بر حسب ظاهر در تضاد با هم باشند. اميرمومنان علي عليه السلام فرمود «لاتري الجاهل الامف رطاً او مف رّطاً. نادان را نمي بيني مگر افراط کننده يا تفريط کار» (کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه07). ناداني اگرچه خصلتي است که بيشتر به عوام اطلاق مي شود اما با مراجعه به عمل بسياري از مدعيان نخبگي و روشنفکري و ميزان تناقض رفتار آنها در دو حوزه افراط و تفريط معلوم مي شود طيفي از اين خواص و نخبگان هم به اعتبار دنيازدگي، ضعف بينش يا خودمداري در مرز جهل و علم قدم برمي دارند و طبيعتاً هر افراط و تفريط آنها غير از نتايج زيانبار فردي، هزينه هاي گزاف اجتماعي را نيز در پي دارد. به ويژه اگر اين مدعي نخبگي بخواهد به جاي سرزنش خود ديگران را متهم کند يا براي خود شريک بتراشد. در انقلاب اسلامي ما هم مانند تاريخ صدراسلام، چهره ها وشهره ها و فعالاني پيدا شدند که راه کج کردند و در دور باطل افراط و تفريط افتادند اما به جاي مذمت خويش تقلا کردند روند کلي انقلاب را زير سوال ببرند تا از اين طريق بتوانند دوباره فيگور پيشتازي و روشنفکري و متفاوت بودن بگيرند. اين روند چه درصدر اسلام و چه امروز دو خاستگاه داشت: 1-غرض ورزي، دنياطلبي و دور افتادن از فضيلت هاي نهضت اسلامي 2- ضعف بصيرت در فضاي غبارآلود فتنه و گم کردن- يا کم اعتنايي- به ستاره راهنما در اين فضا (ولايت و رهبري).
اظهارات اخير يکي از وزراي کشور سابق که در دام افراط و تفريط افتاد تا آنجا که به خاطر سردرگمي اش مورد ستايش و تمجيد طيف وسيعي از جريان هاي ضدانقلاب (از صداي آمريکا گرفته تا گروهک نهضت آزادي و جبهه ملي و فدائيان خلق) واقع شد، صرفاً بهانه اين نوشتار است بي آن که مقصود نقد اظهارات اين شخص باشد، چرا که چهارچوب گفتاري وي در واقع مشي طايفه اي است که کم يا بيش به نوساناتي در فکر و عمل سياسي مواجه شده و در توجيه موضع و موقف فعلي که ايستاده اند به جاي اذعان به کوته نظري و ضعف بينش و بصيرت و باور، به تخطئه روند کلي انقلاب مي پردازند حال آن که انقلاب اسلامي افق هاي دور را درنورديده و در اعماق افکارعمومي ايران و جهان رسوخ يافته است. رجل سياسي مورد بحث که نشريه توقيف شده وي تا مرز تبرئه و تطهير رژيم صهيونيستي پيش رفت و خود وي نيز به خاطر مخالفت با ولايت فقيه مورد ستايش صداي آمريکا (عناصري نظير سازگارا و نوري زاده) قرار گرفت اخيراً در ديداري خواستار عبرت گرفتن ديدارکنندگان از عملکرد وي مي شود و آنگاه روحيه مطلق گرايي را به مبارزان پيش و پس از پيروزي انقلاب نسبت مي دهد و سرانجام مدعي مي شود «مسئولان مراقب باشند آمريکا در عمل به نيکي ها از جمهوري اسلامي سبقت نگيرد»! وي سپس فصل مشبعي را به ستايش از نظام استکباري آمريکا و رئيس جمهور جديد آن اختصاص مي دهد و سرانجام به انکار پروژه براندازي مي پردازد.
فارغ از شخص ياد شده و با رويکرد به منطق نهفته در اين سخنان که گريبانگير طيفي از فعالان سياسي است بايد گفت اين فرآيند «تندروي -سردرگمي و ابراز ندامت- کندروي» در صدر اسلام نيز نمونه هاي فراواني دارد. به عنوان مثال خوارج در ماجراي حکميت فريب خوردند و کار که از کار گذشت پشيمان شدند اما به جاي عذر خواستن از مقتداي خود، مدعي شدند که -نعوذ بالله- امام نيز با پذيرش حکميت به کفر گرويده و بايد توجه کند! آبشخور جنگ جمل و نهروان و سرگشتگي هاي پيرامون آن، چنين رويکردي بود. به همين دليل هم بود که امام ضمن پيش بيني آينده و برخي گمراهي ها، از دو گروه متفاوت ياد کرد؛ يکي راه گم کردگان و دوم کساني که «حملوا بصائرهم علي اسيافهم. بصيرت را بر شمشيرهايشان حمل کردند»: «همچنان به چپ و راست متمايل مي شوند و در ضلالت و گمراهي گام مي نهند و مسير هدايت را رها مي سازند... اي جمعيت اکنون هنگام رسيدن آن فتنه هايي است که به شما وعده داده شده است...]گروه اول[ مدت هاي طولاني به آنها مهلت داده شد تا رسوايي را به نهايت برسانند و مستحق دگرگوني ]نعمت[ شوند تا آن که اجل آنها رسيد. گروهي به خاطر راحتي به اين فتنه ها پيوستند و دست از جهاد در راه حق کشيدند ]اما گروه ديگر[ بر خداوند در صبر و استقامتشان منتي نگذاشتند و بذل جان خويش در راه حق را بزرگ نشمردند تا آن که فرمان خدا آزمايش را به سر آورد. آنها بصيرت و بينش خويش را بر شمشيرهايشان حمل کردند و به امر پنددهنده خود ]پيامبراکرم صلي الله عليه و آله و سلم[ به پروردگار خويش تقرب جستند» (خطبه 051 نهج البلاغه)
کساني از اهل افراط و تفريط که گردن کشي نکردند عاقبت به خير شدند (نظير اسامه بن زيد بن حارث) و ديگراني که لجاجت در کنار دنيازدگي پاگيرشان شد (نظير ابوموسي اشعري) فرجام نيکويي نيافتند. اسامه فرزند زيدبن حارث را معمولا به عنوان جواني مي شناسيم که پيامبراعظم(ص) در آخرين روزهاي عمر شريف خويش وي را به فرماندهي سپاهي براي جنگ با روميان گماشتند اما با کارشکني و عدم اطاعت برخي از صحابه، آن سپاه هرگز نتوانست به جنگ عزيمت کند. اسامه از کودکي مورد محبت پيامبر(ص) بود. در عين حال ماجراهاي ديگري نيز براي وي قبل و بعد از اين ماجراي سرفرماندهي سپاه اسلام پيش آمد. از جمله ماجرايي که شأن نزول آيه 49سوره نساء شد؛ «اي کساني که ايمان آورده ايد! هنگامي که در راه خدا به سفر جهاد مي رويد تحقيق کنيد و به خاطر اينکه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايم) به دست آوريد، به کسي که اظهار اسلام مي کند نگوييد تو مسلمان نيستي، زيرا غنيمت هاي فراواني براي شما نزد خداست...»
ماجرا اين بود که پيامبر بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامه را با جمعي از مسلمانان به سوي طايفه اي غيرمسلمان که در يکي از روستاهاي فدک زندگي مي کردند فرستاد تا آنها را به سوي اسلام يا قبول شرايط ذمه دعوت کند. يکي از اهالي آن منطقه به نام «مرداس» تا از آمدن سپاه اسلام باخبر شد اموال خود را در کوهستان اطراف منطقه مخفي کرد و خود در حالي که شهادتين مي گفت نزد اسامه رفت. اسامه بي آن که مجالي به مرداس دهد، او را با ضربتي از پاي درآورد. او گمان مي کرد مرداس از ترس جان و براي حفظ مال اظهار اسلام مي کند. پس کار او را ساخت و اموالش را به غنيمت گرفت. اما خبر که به پيامبر اعظم(ص) رسيد، آن حضرت سخت ناراحت شد و فرمود «مردي را کشتي که اظهار اسلام کرده بود؟!» .آن حضرت در پي توجيه اسامه فرمود «تو که از درون او آگاه نبودي. تو چه مي داني او اسلام آورده بود يا نه ؟».
چند دهه بعد چون علي بن ابيطالب حکومت را به دست گرفت و خلاف ميل باطني خويش مجبور شد با پيمان شکنان و افزون خواهان و از دين خارج شدگان و ستمگران مدعي دين به جهاد برخيزد، اسامه - به همراه کساني نظير سعدابن ابي وقاص و محمد بن مسلمه- با تداعي نادرست ماجراي آن روز و آيه نازل شده از همراهي با اميرمؤمنان (جانشين رسول خدا) امتناع کرد با اين توجيه که طوايف ايستاده در برابر امام مسلمانند و شهادتين گفته اند!... اسامه البته بعدها از اينکه اميرمؤمنان را تنها گذاشته ابراز توبه و ندامت کرد و عاقبت به خير شد تا آنجا که امام حسين عليه السلام بر جنازه او نماز گزارد.
اما يکي مانند ابوموسي اشعري (عبدالله بن قيس) - فرماندار بصره در زمان خليفه دوم و فرماندار کوفه در روزگار خليفه سوم- نتوانست عاقبتي نيکو براي خود رقم زند. او که داعيه انزوا و سکوت و زهد و مخالفت با خشونت (صلح خواهي) داشت آن هنگام که فرمان امام را مبني بر بسيج لشگري از کوفه براي مقابله با شورشيان پيمان شکن- اصحاب جمل که ترور، وحشت و قتل را در بصره آغاز کرده بودند- شنيد نافرماني کرد و به استناد حديثي از پيامبر مدعي شد «در اين حادثه فتنه اي برپا شده، پس زه کمان ها را باز و شمشيرها را در غلاف کنيد و در خانه بمانيد». ابوموسي اما در ماجراي حکميت منافقان و قرآني که معاويه سرکش پس از ديدن طليعه شکست بر سر نيزه کرد، از سوي شورشيان سپاه امام به عنوان حکم انتخاب شد و پا در فتنه اي گذاشت که سرنوشتي سياه را براي امت اسلام رقم زد.
امام در خطبه 823نهج البلاغه همين تناقض رفتاري وي را مورد سرزنش قرار مي دهد و مي فرمايد «اگر در آن گفته خود راستگو باشد پس امروز ]با حضور در ماجراي حکميت[ به خطا رفته است که بدون اکراه حرکت کرده و اگر دروغگو گفته، گنهکار و متهم است.» و شگفت آن که امام پيش از آن ماجرا به هنگام ارسال نامه به ابوموسي براي بسيج سپاه کوفه در جنگ جمل خبر داده بود «سوگند به خدا هر جا که باشي بر سرت آيند و تو واگذاشته نخواهي شد تا آن که نرم و سخت تو، و مذاب و جامدت مخلوط گردد تا اين که تو را از جايت برخيزانند و از پيش رويت همان گونه بترسي که از پشت سرت. و آنچه تو اميد به آن داري چيز آساني نيست بلکه حادثه کوبنده و بزرگي است که بايد بر شترش سوار شد و سختي آن را هموار کرد و بلندي چون کوه آن را آسان و نرم کرد. پس خردت را به کار انداز و مالک امر خود باش و اگر نخواستي دور شو از حکومتي که به تو واگذار کرديم بدون مبارکي و نجات.» (نامه 36 نهج البلاغه)
آري در کشاکش ميان جبهه حق و باطل نمي توان قيافه بيطرفي و روشنفکري گرفت، از حق رويگردان شد و هنوز ادعاي دانايي و بينايي و رستگاري کرد. ولايت و رهبري، آن ميزان و فرقان و آن مرز و محوري است که «جبهه» و «جهت» را آشکار نگاه مي دارد و هر که از اين حلقه روشنايي و نجات گريزد بي ترديد بارکش غول بيابان شود. جريان ها و رجال سياسي را با هر سابقه و عظمت و هيبتي، تنها با اين ميزان سنجش بايد سنجيد. دقيق ترين آسيب شناسي نهضت اسلامي نيز از همين مسير است.رجال سياسي به چنين محاسبه اي درباره خويش سزاوارترند. قبله که گم شد چه تفاوت مي کند به شرق ره بسپاري يا غرب. راستي، آخرين بار کي خود را با اين ترازو وزن کرده ايد؟!
آفتاب يزد
«حمايت از احمدينژاد چهار گزينه و يك عبرت!» عنوان سرمقالهي روزنامهي آفتاب يزد است كه در آن مي خوانيد؛ انتقاد اصولگرايان از احمدينژاد و دولت او كه پس از برگزاري انتخابات مجلس هشتم، روند افزايشي به خود گرفته بود ناگهان در ميان طيفهايي از اصولگرايان دچار وقفه گرديد. اين وقفه در حالي صورت گرفت كه موجبات انتقاد از دولت و شخص رئيس جمهور، بيش از هر زمان ديگري در برابر چشم مردم وجود دارد. آخرين نمونه كه مرتبط با سرنوشت حال و آينده مردم و كشور ميباشد سوژه »طرح تحول اقتصادي« است كه تا چند هفته قبل، اصرار شديد دولت و رئيس جمهور بر آن، انتقاد جدي بسياري از اصـولـگرايان را به دنبال داشت. اما همانگونه كه قابل پيشبيني بود با شفافتر شدن فضاي انتخاباتي در اردوگاه اصلاحطلبان، ناگهان روند انتقادي درون جناحي نسبت به احمدينژاد و دولت او دچار »سكته« شد. اظهارات ديروز محمدرضا باهنر را ميتوان نشانه آشكار از تكميل آخرين حلقه از زنجير تغيير تاكتيك اصولگرايان دانست.
باهنر تا چند روز قبل به صراحت دو تئوري »فقط احمدي نژاد« يا »هرگز احمدي نژاد« را رد ميكرد در عين حال در ميان اظـهارات او، نشانههايي وجود داشت كه ثابت ميكرد انگيزههاي او براي انتقاد از احمدينژاد و كشيدن ترمز دولت او بيش از علاقه براي حمايت احتمالي از نامزدي رئيس جمهور فعلي در انتخابات آينده است. اما همزباني صريح او با كساني كه احمدي نژاد را به هر صورت بر هر يك از نامزدهاي اصلاح طلب ترجيح ميدهند و حتي توصيه به كنترل انتقادات از دولت براي جلوگيري از منتفع شدن احتمالي اصلاحطلبان، نشان ميدهد كه اصولگرايان به درك دقيقتري از پايگاه اجتماعي خود و رقيب رسيدهاند. البته براي قضاوت نهايي در خصوص رفتار انتخاباتي اصولگرايان، بايد بيشتر صبر كرد. اما در ريشهيابي تبديل احمدي نژاد به خط قرمز اصولگرايان - يا تظاهر به اين مسئله - ميتوان چهار احتمال را مطرح كرد.
1- اصولگرايان به خوبي ميدانند كه نتايج عملكرد چند سال اخير ايشان، پايگاه حداقلي كه موجب تسلط آنها بر دو قوه اصلي كشور شد را نيز كاهش داده و اكنون هر رقيب جـدي مـيتـواند كرسي رياست جمهوري را از دست اصولگرايان خارج نمايد. آنها همچنين ميدانند كه احمدي نژاد قادر نيست كه با راي تضمين شده، در مرحله اول انتخابات بر رقيب خود پيروز شود. در عين حال به اعتقاد اصولگرايان زمينههاي درون حكومتي و نيز سابقه ذهني مردم از اغلب اصولگرايان سنتي، شرايطي فراهم كرده است كه احمدينژاد بيش از ساير كانديداهاي احتمالي آن جبهه، شانس پيروزي دارد. بر همين اساس، اصولگرايان به دنبال القاي اين مسئله به جامعه هستند كه رئيس دولت نهم از حـمايت نهادهاي حكومتي و اصولگرايان صاحب نفوذ برخوردار خواهد بود. اگر اصولگرايان در القاي اين مسئله توفيقي داشته باشند احتمالاً خواهند توانست آراي عدهاي را جذب نمايند كه به هيچ يك از جناحهاعلاقه ندارند اما همكاري ساير قوا با رئيس جمهور را شرط لازم براي اجراي وظايف دولت ميدانند.
2- فرض دوم آن است كه اصولگرايان اميدي به پيروزي در انتخابات رياست جمهوري ندارند اما معتقدند كه از ميان كانديداهاي مطرح اصولگرايان، احمدي نژاد از آراي بيشتري برخوردار است.
پس در يك اقدام احتياطي، خود را حامي او نشان ميدهند و در عين حال با بعضي از اظهار نظرها، به مردم ثابت ميكنند كه از عملكرد دولت فعلي راضي نيستند و تنها دليل حمايت آنها از احمدينژاد، جلوگيري از بازگشت رقيب اصلاح طلب به قدرت است. البته اين روش، هماهنگي چندان با ادعاهاي اصولگرايانه ندارد اما در عرف سياسي امروز و سياست عرفي، قابل توجيه است. كساني كه اين روش را در پيش گرفتهاند در صورت پيروزي احمدينژاد در انتخابات - كه احتمال آن بسيار ضعيف است - خواهند توانست به نحوي ادعاي سهم كنند.
3- فرضيه ضعيفي كه ميتواند موجب هماهنگي الزامي بعضي از اصولگرايان شده باشد، احساس تكليف عدهاي از آنها براي ابراز مخالفت با اصلاحطلبان و تلاش نه چندان اميدوارانه براي شكست رقيب ميباشد. براساس اين فرضيه، اصولگرايان اميدي به پيروزي ندارند اما براي آنكه تكليف شرعي خود را ادا كرده باشند به گزينهاي روي آوردهاند كه احتمال رايآوري او از ساير كانديداهاي جناح متبوع ايشان بيشتر است. آنها با دل بستن به اختلافات احتمالي اصلاح طلبان، به دنبال آن هستند كه شايد بتوانند رقيبي را به همراه يك اصلاحطلب به مرحله دوم برسانند و از اين راه، شكست آبرومندانهتري را تجربه كنند. نشانهاي كه صحت اين فرضيه را تقويت ميكند ابراز نگراني بعضي از اصولگرايان از تكرار برخي حوادث است كه به ادعاي آنها، در دوره حاكميت اصلاحطلبان به وقوع پيوسته و موجب تضعيف ارزشها شده است. اگر كسي با اين انگيزه، تصميم به حمايت از راي آورترين كانديداي اصولگرايان گرفته باشد بايد انگيزه او را ستود؛ اگر چه براي رد پيش فرض اين تصميم، دلايل و قراين فراواني وجود دارد. نخستين دليل رد اين فرضيه ، آن است كه هنوز هيچ نشانهمحكمي از هجو و حذف سازمان يافته ارزشها در دروه اصلاحات ارائه نشده است. مگر آنكه كسي ادعا كند اظهارات يك نويسنده يا موضع گيريهاي يك روزنامه اصلاحطلب بايستي به حساب همه اصلاحطلبان گذارده شود كه اگر اينچنين شود كارنامه اصولگرايان در حمايت از ارزشها به مراتب ضعيفتر از اصلاحطلبان است. زيرا در دوره اصولگرايان، اظهارات ضد ارزشي به بالاترين سطوح مديريتي - تا حد معا?